به نام خدای علی... و شیعیانش...
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم.
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخر حرفت...
و من بعد ازعبور تلخ و غمگینت...
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید واکردم.
نمی دانم چرا رفتی...
نمی دانم چرا...
شاید خطا کردم...
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی...
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید...
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غم خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد.
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود...
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از بین خواهد رفت.
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد...
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد مرا با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای تو ام.
برگرد!
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم.
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا...
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...
{مریم حیدر زاده}
یا علی...
سایه ی علی بر سرتون مستدام...