به نام خدای علی... و شیعیانش...
گوش کن...
دور ترین مرغ جهان می خواند...
شب سلیس است و یکدست... و باز...
شمعدانی ها...
و صدادار ترین شاخه ی فصل ماه را می شنوند...
پلکان جلوی ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم...
گوش کن...
جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلک ها را بتکان...
کفش به پا کن... و بیا...
و بیا تا جایی که...
که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب...
اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که...
که از حادثه ی عشق تر است...
به امید آن که به آن عشق برسید...
تا بعد...
|